به گزارش پایگاه خبری موزه سینمای ایران، مهسا بهادری در یادداشتی به مناسبت هشتاد و چهارسالگی مسعود کیمیایی افزوده است : اما بیشتر از کیک و شمع و تبریک، فرصتیست برای مرور؛ مرور مردی که با تصویر و دیالوگ، جهان خودش را ساخت. جهانی که خیابانش هنوز خیسِ باران است، قهرمانش هنوز تنهاست، و اسلحهاش، همیشه دیر شلیک میکند.
کیمیایی بیش از نیم قرن در سینمای ایران فیلم ساخته است؛ از «قیصر» که فریاد بلند اعتراض یک نسل بود، تا «جرم» که در ستایشِ تردید و وفاداری میگذشت. بیش از ۳۰ فیلم بلند در کارنامه دارد. خودش میگوید: «همیشه داستانهای آمادهای در کشوی میز دارد؛ روایتهایی که گاه با جامعه همزمان نمیشوند و گاه با ارادهای فراتر از فیلمساز، به محاق میروند».

او در انتخاب قصههایش ملاکی دارد که فراتر از روند بازار یا خواست گیشه است. بارها گفته که قهرمان برایش اصل است، اما نه قهرمان به معنای عضلانی یا فاتح. قهرمانهای کیمیایی، بیشتر زخمی و شکستخوردهاند، اما شرافت دارند وفادار ماندهاند، حتی وقتی همهچیز علیه آنها است. از قدرت در «سفر سنگ» گرفته تا رضا مارمولکپوشِ توبه نکرده «داش آکل»، همه روی لبه مرگ راه میروند، اما رو نمیگردانند.
او بارها با سانسور، توقیف و تحریف روبهرو شده است، اما زبان و لحنش را تغییر نداد. خودش میگوید: «چیزی در من، نمیگذارد فیلمی بسازم که من نباشم.» همین یک جمله، شناسنامه سینمای او است.
کیمیایی اکثر فیلمنامههای فیلمهایش را خودش نوشته و معمولا همکار دیگری ندارد یا بر اساس فیلمنامه دیگران فیلم نمیسازد و درباره معیار انتخاب از میان این قصهها گفته است: «به این صورت است که مسائل و حوادثی که برای یک آدم ایجاد میشود، بیرون از خود آن آدم نباشد. در خودش باشد. برای من آن لحظه اخذ تصمیم که بخواهد چطور واکنش نشان بدهد، ارزش دارد، دیگر اینکه در قصهای که میخوانم، آن آدمها باید به من نزدیک باشند. آن واکنشهایی که به من نزدیک هستند، من را وادار میکنند که بیشتر به آنها فکر کنم و بعد اینکه اینها تصویری باشند. یعنی در لابهلای آنها و در پشت آنها عکسهایی مطرح باشد که نماینده همین نوع طرز تفکر خاص و شکلپذیر باشند و بشود شکلشان را عوض کرد. یعنی من بتوانم به سلیقه خودم و رسوم خودم شکلشان را عوض کنم. من هم یک رسمی دارم. این رسم من باید آن قصه مشترک باشد.»
میان فرم و جهانبینی کیمیایی تمایز وجود دارد
اگر بخواهیم درباره سبک فیلمسازی مسعود کیمیایی صحبت کنیم، باید میان فرم و جهانبینی او تمایزی قائل شویم، چرا که در آثار کیمیایی، فرم از جهانبینی تغذیه میکند و زبان بصریاش در خدمت یک جهان داستانی است که مؤلف، ریشه و امضا دارد.
کیمیایی از نخستین فیلمهایش تا امروز، سینما را همچون یک بیان شخصی تجربه کرده است. حرکات طولانی، پلانهای ممتد و میزانسنهایی با حوصله، بخشی از زبان فیلمسازی کیمیایی به شمار میآید.
شهر در جهان کیمیایی عنصری مهم است، در آثار او، شهر فقط پسزمینه نیست. خیابانها، کوچهها، کافهها، تعمیرگاهها و حتی پاتوقهای زیرزمینی، بخشی از شخصیت فیلم هستند. تهرانِ فیلمهای او، نه پایتختِ رسمی، بلکه لایه غیررسمی و زیرپوستی شهر است. کیمیایی همیشه به جزئیاتی توجه دارد که در نگاه اول، فرعی بهنظر میرسند، دود سیگار در مهتابی کافه، پارچه چهارخانه پیراهن قهرمان، صدای آژیر دوردست و انعکاس چراغ قرمز در جدولِ کنار خیابان.

قهرمانان تنها در جهان کیمیایی
در کنار این فضاهای شهری، کیمیایی زبان دیالوگنویسی ویژه خود را نیز ساخته است. دیالوگهایی که از نظر نحوی، نه به زبان روزمره تعلق دارند و نه رسمی هستند. این زبان، امروز گاه کهنه یا دور از سلیقه روز خوانده میشود، اما در زمان خود، امضای یک نسل بود. «قیصر کجایی که داداشتو کشتن؟» یا «هنوز حرف میزنی؟» دیگر فقط دیالوگ نیستند؛ نشانهاند.
از منظر ساختاری نیز، فیلمهای کیمیایی معمولاً بر محور یک قهرمان تنها بنا میشوند. قهرمانی که باید مسیری را طی کند؛ گاه برای انتقام، گاه برای اثبات، گاه برای ایستادن. در این مسیر، غالباً با خیانت روبهرو میشود، با پلیس سر ناسازگاری دارد و گاهی هم در پایان میمیرد اما سازش نمیکند. این ساختار کلاسیک، با خردهپیرنگهای اخلاقی، رفاقتی و عاطفی، به چارچوبی تبدیل شده که به نام او سند خورده است.
تأثیر مسعود کیمیایی بر نسلهای بعدی فیلمساز
تأثیر کیمیایی بر فیلمسازان نسلهای بعد، در سطوح مختلف بازتاب یافته است؛ از فرم روایت گرفته تا دغدغههای اجتماعی و حتی نوع قهرمانسازی.
در دهههای ۵۰ و ۶۰، موجی از فیلمسازان جوانی وارد سینما شدند که با «قیصر»، «رضا موتوری» و بعدها «سفر سنگ» بزرگ شده بودند. این فیلمها به آنها نشان داد که میتوان قهرمانهایی خلق کرد که از دل کوچهها و خیابانها میآیند و کارگردانانی چون داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی، مسیر متفاوتی را در روایت و مضمون دنبال کردند؛ اما در لایههای زیرین، تأثیر جهانبینی کیمیایی را نمیشد نادیده گرفت. با این حال، بیشتر از هر کسی، فیلمسازان نسل بعد از انقلاب بودند که میراثدار مستقیم نگاه او شدند. کارگردانانی چون حمید نعمتالله، عبدالرضا کاهانی، سامان سالور، محمد کارت و حتی در مقطعی اصغر فرهادی، در ترسیم شخصیتهای خاکستری، هر کدام در بخشی از آثارشان، بازتابی از کیمیایی را حمل میکنند.
مرور مختصر بر آثار شاخص و دورههای مختلف کاری مسعود کیمیایی
برای شناخت سینمای مسعود کیمیایی، باید مسیر فیلمسازیاش را به چند دوره تقسیم کرد؛ دورههایی که هرکدام نه فقط بازتابی از تغییر نگاه او، بلکه آینهای از تحولات اجتماعی و سیاسی ایران نیز هستند.
دوره اول :
آغاز حرفهای کیمیایی با فیلمی بود که همهچیز را برایش تغییر داد «قیصر» در سال ۱۳۴۸ که با قهرمان چاقو به دست و جهان مردانهاش، موج نو سینمای ایران را به مسیر تازهای انداخت. «قیصر» از همان ابتدا مرزهای تازهای را در سینمای ایران گشود و برای نخستینبار، خشونت، انتقام، برادری و شرافت را با بیانی تصویری و زبانی شاعرانه وارد سینمای بدنه کرد. در ادامه، «رضا موتوری» در سال ۱۳۴۹و «بلوچ» در سال ۱۳۵۱مسیر او را در پرداختن به طبقه فرودست شهری تثبیت کردند. فیلمهایی پر از خشم فروخورده، قهرمانهای راندهشده از جامعه و زبان تصویری خشن، اما وفادار به اخلاق.
دوره دوم سیاست و استعاره :
در این دوره، کیمیایی بهتدریج از قصهگویی خطی فاصله گرفت و به نمادپردازی سیاسی و استعارههای تاریخی روی آورد، «سفر سنگ» یکی از مهمترین آثار این دوره است؛ فیلمی که آشکارا نارضایتی از ساختار قدرت را با تمثیل روستایی روایت میکرد و در زمان خود جسورانه محسوب میشد. پیش از آن، با فیلمهایی چون «گوزنها»، به سراغ مبارزان چریک و معضل اعتیاد رفت؛ فیلمی که تا امروز هم به عنوان یکی از تأثیرگذارترین آثار اجتماعی قبل از انقلاب در حافظه سینمای ایران مانده است. «گوزنها» کیمیایی را به عنوان فیلمسازی معرفی کرد که از زبان عامه مردم برای بیان اعتراض استفاده میکرد.

تطابق با پس از انقلاب
در دههی شصت، کیمیایی مسیر دشواری را طی کرد. فضای بسته اجتماعی و خطوط قرمز تازه، کار را برای فیلمسازی چون او سخت کرده بود. با اینحال، فیلمهایی چون «خط قرمز»، «تیغ و ابریشم» و «دندان مار» در همین دوران ساخته شدند. «دندان مار» یک بازگشت است؛ بازگشت به همان قهرمانهای زخمخوردهی شهری و لحن تلخ اما شاعرانه.
بلوغ و تثبیت دوباره
دهه هفتاد برای کیمیایی دورهای طلایی بود. در این دوران، او فیلمهایی ساخت که بازتابی از سینمای دههی پنجاهاش بودند، اما با پختگی بیشتر.
«سرب»، «ردپای گرگ»، «ضیافت» و «سلطان» از مهمترین آثار این دههاند. قهرمانهای تنها، خیانت، رفاقت، و مرزهای اخلاقی، بار دیگر در بستر مدرنتر بازخوانی شدند. این دوره، مورد توجه نسل جوان فیلمدوست نیز قرار گرفت و کیمیایی را به فیلمسازی محبوب نزد مخاطبان سینمای اجتماعی بدل کرد.
دههی هشتاد به بعد، دوران تجربهگرایی، گاه با موفقیت، گاه با انتقاد شدید است. فیلمهایی چون «حکم»، «رئیس»، «محاکمه در خیابان»، «جرم» و «قاتل اهلی» در این دوره ساخته شدند.
هرچند منتقدان، برخی از این آثار را ادامهی مسیر در یک فرم تکراری دانستند، اما هوادارانش آنها را تداوم صدای یک مؤلفِ وفادار به جهان خودش میدانند. مسعود کیمیایی، برخلاف بسیاری از همنسلانش، هیچگاه با جریانهای غالب همسو نشد؛ او همواره در جهان خود ماند و همان زبان را، ولو ناکامل، ادامه داد.

کیمیایی در قله
مسعود کیمیایی از آندسته فیلمسازانی است که مسیر حرفهایاش بیش از آنکه صرفاً تابع زمان باشد، بازتاب مستقیم تغییرات سیاسی، اجتماعی و حتی روانی در ساحت عمومی ایران بوده است. جایگاه او در سینمای ایران، همانقدر که در برهههایی در اوج تثبیت شده، در دورههایی نیز با چالشهای جدی مواجه بوده است؛ چرخشی که از قله شروع میشود و گاه تا حاشیه امتداد مییابد.
در دهه ۱۳۵۰، کیمیایی به نماد سینمای معترض، مردمی و اجتماعی بدل شد. آثارش به شکل گستردهای بر فرهنگ عمومی اثر گذاشتند. با «قیصر» موج نویی از فیلمسازی در ایران آغاز شد که به جای عشقهای بورژوایی یا روایتهای صرفاً سرگرمکننده، طبقه فرودست، خیابان، شرافت و مردانگی را به صحنه آورد. او نهفقط برای سینما دوستان، که برای طبقه متوسط شهری و جوانان آن دوره یک صدای تازه بود. تأثیر او تا حدی بود که شخصیتهای فیلمهایش وارد زبان محاوره و تیپسازیهای اجتماعی شدند.
عبور از انقلاب
با انقلاب ۱۳۵۷، بسیاری از فیلمسازان یا خانهنشین شدند یا تغییر مسیر دادند، اما کیمیایی، با فاصلهای کوتاه، به کار بازگشت. این بازگشت به نوعی حرکت بر لبه تیغ بود؛ تلاشی برای حفظ جهانبینی خود در میانه قواعد تازه. با «دندان مار» و «سرب» دوباره دیده شد و به عنوان یکی از فیلمسازانی که توانست پل ارتباطی میان پیش و پس از انقلاب برقرار کند، جایگاهش را حفظ کرد.
محبوبیت تازه برای گفتوگو با نسل جدید
در دهه هفتاد، با باز شدن نسبی فضای فرهنگی، نسل جدیدی از مخاطبان به سینمای ایران وارد شدند که با فیلمهای دهه پنجاه کیمیایی بزرگ نشده بودند. اما او با فیلمهایی چون «سلطان» و «ضیافت» موفق شد زبان خود را با دغدغههای تازه پیوند بزند. فیلمهای او، هرچند وفادار به همان ساختارهای کلاسیک و قهرمانمحور بودند، اما در تهرانِ تازه، میان جوانهایی که هنوز بهدنبال معنا، هویت و عدالت بودند، مطرح شد.
در این دوره، او هنوز در مرکز گفتوگوهای سینمایی بود. جوایز، نقدهای مفصل و حتی الهام گرفتن دیگران از سبک او نشان میداد که کیمیایی نه فقط متعلق به گذشته، که بخشی از جریان زنده سینمای ایران است.
حاشیهنشینی
با ورود به دهه هشتاد، وضعیت تغییر کرد. نسل جدید فیلمسازان با زبان تازه، دغدغههایی کمتر حماسی و روایاتی دورتر از کلیشه قهرمان تنها، پا به میدان گذاشتند. موج نوِ پس از دوم خرداد، فیلمسازی میخواست که شاعرانهتر، مینیمالتر و از لحاظ فرمی رادیکالتر باشد. در این فضا، کیمیایی کمکم به چهرهای تبدیل شد که بیشتر با گذشتهاش شناخته میشد تا با فیلمهای روزش.
آثارش، حتی اگر در برخی موارد خوشساخت بودند مانند «جرم»، در میان مخاطبان نسل جوان کمتر صدا داشتند. نقدها نیز تندتر شدند؛ تکرار فرم، درجازدن قهرمانها و زبان سنگین و گاه کهنهشده دیالوگها مورد حمله قرار گرفت.