به گزارش پایگاه خبری موزه سینما، فیلم «زیبا صدایم کن» ساخته رسول صدرعاملی، فیلمی در حوزه نوجوانان و اقتباسی از کتابی به نوشته فرهاد حسنزاده است. این فیلم موفق شد سیمرغ بلورین بهترین فیلم را از چهل و سومین جشنواره فیلم فجر دریافت کند. نویسندگان فیلمنامه آرش صادق بیگی ، میلاد صدرعاملی و محمدرضا صدرعاملی هستند.
خلاصه داستان فیلم
داستان فیلم «زیبا صدایم کن » در خیابان ولیعصر تهران و در طول یک روز اتفاق میافتد و در خلاصه داستان رسمی آن آمده است: «خسرو که در آسایشگاه روانی به اجبار بستریست، تمام این سالها را در فکر دخترش زیبا سپری کرده. امروز، روزِ تولد ۱۶ سالگی زیبا است و خسرو نمیخواهد از این روز ساده بگذرد…».
رسول صدرعاملی، کارگردان برجسته سینمای ایران، پس از دو سال کار روی فیلمنامه، این اثر را برای نمایش در چهلوسومین جشنواره فیلم فجر آماده کرده است.
بازیگران و عوامل فیلم
در این فیلم، امین حیایی به همراه ژولیت رضاعی (بازیگر نوجوانی که برای نخستین بار جلوی دوربین حاضر میشود) نقشآفرینی میکنند.
فیلم زیبا صدایم کن ، اقتباسی از رمان نوجوانانهای به همین نام نوشته فرهاد حسنزاده است. فیلمنامه را آرش صادق بیگی، میلاد صدرعاملی، محمدرضا صدرعاملی نوشته اند و سامان لطفیان مدیر فیلمبرداری بوده است. این فیلم با همکاری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و بنیاد سینمایی فارابی و کمپانی میلادفیلم تولید شده و سیدمازیار هاشمی تهیهکنندگی آن را بر عهده دارد.
درباره رسول صدرعاملی کارگردان فیلم
رسول صدرعاملی تا اینجا، مهمترین دلیل برای تماشای این فیلم است. کارگردانی که پس از ۷ سال پشت دوربین فیلمسازی ایستاده است. فیلم اقتباسی از یک رمان موفق است که حول محور نوجوانان میگذرد و این همان دغدغهمندی همیشگی فیلمساز مولفی چون صدرعاملی است. اینکه تمام داستان فیلم در خیابان ولیعصر اتفاق میافتد و از میدان راهآهن آغاز میشود و در یک صبح تا شب به تجریش میرسد نیز میتواند برای مخاطب، وسوسهانگیز باشد. صدرعاملی که پیشتر هم فیلم های «من ترانه پانزده سال دارم»، «دختری با کفشهای کتانی» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» را در باره دختران نوجوان ساخته بود.

داستان کتاب زیبا صدایم کن درباره چیست؟
کتاب زیبا صدایم کن نوشته فرهاد حسنزاده که توسط کانون منتشر شده داستان دختر پانزده سالهای است که در موسسهای زیر نظر بهزیستی زندگی میکند. مادر معتادش ازدواج کرده و پدرش به دلیل بیماری روانی در آسایشگاه بیماران روانی بستری است. زیبا در روز تولدش به پدر کمک میکند تا از آسایشگاه فرار کند. پدر موتور یکی از کارکنان آسایشگاه را میدزد تا با هم به گردش بروند و تولد زیبا را جشن بگیرند. اما به زودی از همدستی با پدرش پشیمان میشود. پدر تعادل روانی ندارد و هر لحظه به حالی درمیآید؛ گاهی خوب است و گاهی بد و گاهی دچار جنون و گاهی دچار توهم میشود. سرانجام زیبا پدر را به بیمارستان برمیگرداند و تولدش را با کسانی که در کنارشان امنیت دارد جشن میگیرد.