به گزارش پایگاه خبری موزه سینمای ایران، در راستای حمایت انجمن سینمای جوانان ایران از آثار اقتباسی و برگزاری هفتمین همایش مطالعات فیلم کوتاه تهران با موضوع اقتباس و همچنین بخش ویژه «کتاب و سینما» در چهل و دومین جشنواره بینالمللی فیلم کوتاه تهران جلسه نمایش و نقد و بررسی آثار اقتباسی محمدرضا مرادی، روز یکشنبه ۱۲ مرداد در سالن فردوس موزه سینما برگزار شد و سیدجواد میرهاشمی (فیلمساز و پژوهشگر) در کنار این فیلمساز به بررسی آثار پرداخت.
میر هاشمی در این نشست گفت: به هر بهانهای گرد هم آمدن و صحبت کردن درباره کتاب و بهویژه فیلمهای اقتباسی، فرصتی مغتنم است. امروز این افتخار را دارم که با چهار فیلم اقتباسی از آثار آقای مرادی، در خدمت عوامل فیلم و تماشاگران علاقهمند به سینما و ادبیات باشم.
محمدرضا مرادی با اشاره به این ماجرا که چرا در همه کارهایش سراغ اقتباس رفته است، گفت: «ما در روزمره بسیار با کتاب درگیر هستیم و همین موضوع هم سبب میشود که ایدههای زیادی به ذهن برسد، اما اینکه چرا سراغ اقتباس میروم دلیل خاصی ندارد، از ابتدا مسیرم را با اقتباس شروع کردم و به علت جذابیت آن هم همین مسیر را ادامه دادم و با اینکه به من بگویند کارگردان اقتباسی کار مشکلی ندارم.»
صمد طاهری، یک شگفتی در حوزه ادبیات
فیلم کوتاه «جنگل» برگرفته از کتاب «شکار شبانه» نوشته صمد طاهری است. مرادی درباره ساخت این اثر گفت: «صمد طاهری انسان عجیبی در حوزه داستان کوتاه است با ایشان صحبت کردم و قبول کردند تا با اقتباس از داستان ایشان این اثر را بسازم؛ البته بعد از اینکه فیلم «جنگل» را دیدند، انتقاداتی به آن وارد کردند و باور داشتند نباید شخصیت میرزا وارد داستان میشد.»
«دوآلپا» یک اقتباس از «هزار و یک شب»
فیلم کوتاه «دوآلپا» با اقتباس از داستانهای سندباد بحری از کتاب «هزار و یک شب» ساخته شده و مرادی درباره ایده ساخت این اثر گفت: «این واژه در فرهنگ لغت ما مفهوم کنه بودن دارد این عبارت را شنیده بودم و اما چندان با آن آشنا نبودم تا اینکه «هزار و یک شب» را خواندم و دیدم سندباد به یک موجود افسانهای به نام دوآلپا برخورد میکند و قصه شکل میگیرد. یک روز که در خانه تنها بودم یک اتفاق کوچک رخ داد، که سبب ساخت این فیلم شد.»
«رنگارنگ» ادای دین به پدرم است
فیلم کوتاه «رنگارنگ» برداشتی آزاد از علاءالدین و غول چراغ جادو است و مرادی با اشاره به این داستان توضیح داد: «یک حفره بزرگی میان من و پدرم هست که که من با انجام دادن یک اشتباه بزرگ آن را ایجاد کردم. از نظر من پدر بودن سه دوره دارد در دوره اول قهرمان است در دوره دوم پدر نفی میشود و در دوره سوم زندگی قهرمانی پدر دوباره بازیابی میشود، پیش خودم فکر کردم که اگر یک غول چراغ جادو داشتم از او چه میخواستم و به این نتیجه رسیدم که صدای پدرم را میخواهم.»
مرادی در ادامه اضافه کرد: «ایده ساخت این فیلم فانتزی که ممکن است مخاطب هم چندان با آن ارتباط برقرار نکند، یک نوع ادای دین به پدرم بود، اما این فیلم به نوعی اعتراف پیش یک کشیش بود و بعد از نمایش این فیلم به پدرم یک بار از روی دوش من برداشته شد.»
ترکیب دو افسانه با یکدیگر
فیلمنامه «افسانه کوه ننوک» براساس افسانه ژاپنی (اوباسوته –رها سازی یک پیرزن) و ترکیب آن با افسانه داماهی نوشته شده است، مرادی در اینباره اظهار داشت: « ایده این فیلم از دوره کرونا رقم خورد، یک افسانه ایرانی به نام داماهی داریم و یک افسانه ژاپنی که مربوط به دوره قحطی است که افراد برای بقا بین پدر و مادر باید یکی را انتخاب کنند تا زنده بمانند، یا همسرم گلسا تلاش کردیم تا این دو افسانه را به یکدیگر پیوند دهیم و نتیجه این فیلمی شد که میبینید.»
او در پایان توضیح داد: «من تصمیم دارم دیگر فیلم کوتاه نسازم و در حال حاضر با گلسا چند پروژه تعریف کردیم که ژانر متفاوتی دارد و بلند است. موضوعی که همیشه درباره آن صحبت میشود این است که قصهها میگویند که چه چیزی روایت شود، به همین دلیل دوست دارم که در تمام ژانرها فیلم بسازم.»
از اشراف بر سنگ تا اشراف بر متن
میر هاشمی نیز در بخشهایی دیگر از این نشست، اظهار داشت: «خانم لیندا سیگر در کتاب «فیلمنامه اقتباسی» اشارهای جذاب دارد که همواره سعی میکنم در هر برنامه یا گفتوگویی، به مناسبتی به آن اشاره کنم. او مینویسد: زمانی که از میکلآنژ، مجسمهساز ایتالیایی، میپرسند که چگونه این فرشته را از دل این سنگ یکپارچه خلق کردی، پاسخ میدهد: من کار خاصی انجام ندادم؛ فرشتهای در دل این سنگ اصیل وجود داشت و من تنها اضافات آن را تراشیدم تا فرشته از دل آن بیرون آید.»
او اظهار داشت: «همین تعبیر را به شکلی دیگر، دکتر باستانی پاریزی نیز در کتاب «شاهنامه آخرش خوش است» بیان میکند. ایشان نقل میکنند که زمانی که زندهیاد ابوالحسین صدیقی قرار بود مجسمهای از حکیم فردوسی بسازد، سنگ یکپارچهای را از کوه دماوند آورده بودند. روزها و هفتهها فقط مینشست و سنگ را نظاره میکرد. همسرش برایش غذا میپخت و میآورد، یا میگرفت و میآورد. پس از صرف غذا، شاگردی نیز در کنار او بود. بعد از مدتی، ناگهان تیشه را برداشت و شروع به تراشیدن سنگ کرد. با پایان کار، پیکره حکیم فردوسی از دل سنگ بیرون آمد. شاگرد از او پرسید که چرا آن مدت طولانی هیچ کاری نمیکردید و فقط به سنگ نگاه میکردید، و حال، ناگهان کار را آغاز کردید؟ استاد پاسخ میدهد: تا آن زمان، سنگ بر من چیره بود؛ سایه سنگینی بر من داشت. زمانی که احساس کردم میتوانم بر آن غلبه کنم، کار را آغاز کردم و فردوسی را از دل سنگ بیرون آوردم. این دقیقاً همان کاری است که میکلآنژ نیز انجام داده بود.»
میر هاشمی در پایان گفت: بهگمان من، فیلمساز نیز در مواجهه با یک داستان اقتباسی، دقیقاً همین مسیر را طی میکند. اشراف بر متن، همانند اشراف بر سنگ است. زمانی که فیلمساز بتواند بر متن غالب شود، میتواند عناصر دراماتیک و داستانی را از دل آن بیرون کشیده و به تصویر بکشد.