تاریخ شفاهی؛

سیف‌الله داد، فیلمسازی که در جوانی به سینما نمی‌رفت

سیف‌الله داد، فیلمسازی که در جوانی به سینما نمی‌رفت

سیف‌الله داد، کارگردان فقید کشورمان در تاریخ شفاهی روایت کرد که چگونه و بر اثر یک اتفاق اولین فیلم زندگی خود را ساخته است.

به گزارش پایگاه خبری موزه سینمای ایران، ۱۶ سال از درگذشت مردی می‌گذرد که روزگاری پایش را به سینما نمی‌گذاشت اما امروز مدیریت فرهنگی و سینمای ایران به او مدیون است.

به بهانه ششم مرداد سالروز درگذشت سیف‌الله داد بخشی از تاریخ شفاهی با او را بازخوانی کردیم که در ادامه می‌خوانید.

سیف‌الله داد درباره ریشه‌های علاقه‌اش به سینما و تصویر گفت: «من تا زمانی که انقلاب شود اصلا به کار کردن در سینما و تلویزیون فکر هم نمی‌کردم و مطلقا در خانواده هم اینگونه نبود که بخواهند خط بدهند و همیشه خودم مسئولیت انتخاب‌هایم را برعهده گرفتم. من در نوجوانی و جوانی تمایلات مذهبی داشتم و از سن ۱۵ سالگی به بعد به واسطه شرایط موجود و استنباطی که از اوضاع می‌شد نه سینما می‌رفتم و نه موسیقی گوش می‌دادم، تنها آوانسی که برای خودم قائل بودم این بود که اگر فیلم بسیار خوبی به سینما می‌آمد مثل «اسپارتاکوس»، «پستچی»، «قیصر» و «رضا موتوری» را تماشا کرده بودم.»

او ادامه داد: «از همان زمان بسیار نقد و کتاب می‌خواندم، به همین دلیل از لحاظ نظری، بسیار با این مسائل سینمایی آشنا بودم.»

این هنرمند درباره علاقه‌اش به تحصیل در رشته جامعه‌شناسی و ریشه‌های آن توضیح داد: «در دبیرستان ریاضی خوانده بودم و فکر می‌کردم که می‌توانم مهندسی قبول شوم، اما قبول نشدم همان زمان مدرسه عالی تهران، رشته کامپیوتر را انتخاب کردم که قبول شدم، دانشگاه شیراز هم بر اساس معدل و سوابق تحصیلی افراد را می‌پذیرفتند و از میان رشته‌هایی که انتخاب کرده بودم به من خبر دادند که می‌توانی این رشته را بخوانی، من بیشتر به رشته فنی علاقه داشتم اما به واسطه کتب دکتر شریعتی به جامعه‌شناسی علاقه‌مند شده بودم و تصور می‌کردم کلید حل همه مسائل خواندن جامعه‌شناسی است. حتی در سال ۱۳۵۷ هم کتابی به نام «آموزش ستمدیدگان» را ترجمه کردم که نشر خوارزمی در سال ۱۳۵۸ آن را منتشر کرد.»

داد درباره پیش زمینه ذهنی‌اش درباره سینما و تلویزیون توضیح داد: «من هیچ چیز از تلویزیون و رادیو نمی‌دانستم، جنگ که شروع شد یک داستان کوتاهی نوشتم، درباره یک بچه‌ای که دوست داشت به جبهه برود، آن داستان را به تعدادی از دوستانی که در تلویزیون بودند دادم تا کار کنند، داستان را خواندند گفتند چرا خودت نمی‌سازی؟ گفتم بلد نیستم دلیلی هم نمی‌بینم.»

این کارگردان درباره ماجرای اولین کارگردانی گفت: «یک دوستی آنجا بود گفت من به تو یاد می‌دهم اصلا کار سختی نیست، چند روز بعد ۱۴ صفحه کاغذ کلاسور که هر دو طرف آن نوشته شده بود را به من داد و در این صفحات همه چیز را با جزییات برای من نوشته بود و گفت این را بخوان، بعد هم گفت سینما همین اندازه ساده است.»

داد در ادامه بیان کرد: «ایشان این موضوع را به قدری در ذهن من ساده‌سازی کردند که آن را پذیرفتم، آن زمان هم آن فیلم را با ریورسال گرفتیم و دو روزه آن را ضبط کردیم بعد با آقای منشور که از هم دوره‌های آقای افخمی بودند رفتیم تا کار را مونتاژ کنیم، در جایی آقای منشور به من گفتند چرا اینجا خط فرضی را شکاندی؟ بعد من گفتم خط فرضی چیست؟ ایشان حیرت کرده بودند که پس من چگونه فیلم ساختم، بعد به من توضیح دادند.»

او توضیح داد: « زمینه یادگیری از همین‌جا شروع شد و بعد هم من بسیار درباره سینما کتاب خواندم، بسیاری از آثار حتی ترجمه نشده بودند مثل «۳۶ موقعیت دراماتیک» که در سال ۱۳۶۱ متن اصلی آن را خواندم و از همان زمان سینما برای من جدی شد.»

این هنرمند درباره جدی شدن مدیوم سینما برای خودش گفت: « فیلم «محمد رسول الله» بسیار روی من اثر گذاشت و فکر کردم که اگر بشود با سینما چیزهایی که لازم است گفته شود بگوییم، چرا نباید این کار را انجام داد؟ و از همین فیلم بود که گارد من نسبت به سینما کم کم پایین آمد.»